خدا بگم این آیین رو چی کار بکنه . سلطان اعتماد به نفسه و گند زدن در روحیه افراد . از وقتی باهاش رفتم ترکیه و اون بلا رو سرم آورد ، خودم هم باورم شده بود واقعا فلجم و به زور دو تا قدم راه می رم . تا حالا هم چند بار بچه ها قرار کوه گذاشته بودن ، نرفته بودم . یادش بخیر که روزای دانشگاه هر هفته کوه رفتنومون می شد یه هفته در میون ، همه شاکی می شدیم . یه چند وقت پیش ، یهو رفتیم با برو بچ (S) توچال . زیاد بالا نرفتیم ، اما یه بارقه هایی از امید رو در خودم دیدم . گذشت و این هفته دیدم پا برای گشت و گذار زیاد نیست و کلا سه نفریم . پیشنهاد کوه دادم و دو نفر دیگه هم قبول کردن . قرارشد صبح زود راه بیفتیم و بریم دشت هویج . در صبحی آرام و زمانی رام ، رفتیم افجه و از اونجا هم دشت هویج . جاتون خالی که ببینید چه ترکتازی ها که نمی کردم . مثل شیر که نه ؛ دور از جونتون مثل بز می رفتیم بالا . آخرشم یه صبحونه ی توپ با موسیقی سنتی خصوصا صدای استاد و بعدشم تا 1 پایین بودیم و نهار هم در خدمت خانواده . به دلیل بازگشت دوباره من به عرصه ورزش و کوه پیمایی، فصل تازه ای در زندگی ام گشوده شد .
۱۰ نظر:
چه منظره ی فوق العاده ای. مرحله جدید زندگتونو تبریک میگم
بابا شما خیلی خوش به حالتونه کنسرت و کوهو .....امیدوارم همیشه خوش باشید ...
پاسخ تنها:
حالا ما گفتیم فصل تازه ، ولی ممنون که جدی گرفتی .
پاسخ بارون :
ممنون ،امیدوارم زندگی به همین خوشی که می گی باشه.
خوب ببخشید فصل تازه تون مبارک
سلام
كوه نورديتون قبول باشه ! جاي ما خالي گل باقالي
راستی چه خبر از آیین ....؟
به به چه ترک تازی هایی
صبح زود رفتی دشت هویچ 1:30 برگشتی
مردک
من اگر 7 پای کوه باشم 7:25 تو دشت هویچم
با ویلچر سریع تر از ین میشه رفت
پاسخ آیین :
درست می گی . من خودمو گفتم . معلومه با اون همه یونجه منم جای تو بودم یه ربه اون بالا بودم .
پاسخ بارون :
می بینی که سرو کلش پیدا شد .
ارسال یک نظر