بابا تو رو امواتت ما رو بی خیال شو . نمی دونم چه زوریه که بند کرده به من . همون بنده خدایی که عرض کرده بودم خدمتتون که خانومش به قول خودش مستر شده توی عرفان گرد و حلقه بازی می کنه و اتصال . حالا گیر داده که خانومم کلاس گذاشته و تو هم باید بیای . از اونجایی هم که خیلی از من مافوق تره تو اداره ، این اجبار رو با اطاعت اداری همراه کرده . مگه میشه گفت نه . بهتون بگم دقیقا چی گفت . گفت : " جناب آقای انوش ! این آدرس خونمونه . خانومم کلاس گذاشته . هر جور خودت خواستی . ولی حتما برو!" . من با چشام مثل چشم های معصوم یه خر همین جور ذل زدم بهش . با خودم گفتم جلسه اول رو می رم ، بعدش بهونه می یارم و تموم . خدا به خیر بگذرونه . جلسه اول ، امروزه .
۵ نظر:
منتظریم ببینیم چی شد
بخیر گدشت انشالا؟
سلام
هنوز زنده اي !؟
بی ادبیم نکردیم ولی بعضیا تحویلمون نمی گیرن........
من زنده ام . به اطلاع دوستان می رسانم به زودی با پستی در خصوص عرفان مذکور در خدمت خواهم بود .
ارسال یک نظر