۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

دیدی ای مه

دیدی ای مه که ناگه رمیدی و رفتی

پیوند الفت بریدی و رفتی

هرچه خواری به یاری کشیدم و دیدم

دامن ز دستم کشیدی و رفتی

بس ناله‌ها کردم به امیدی که رحم آری

به فریاد من ای گل

فریاد از دل تو کز جفا ، فریادمو نشنیدی و رفتی

جانا گرچه بردی از یادم

جان در کوی عاشقی دادم

ز پا فکندی، به سر دویدم، گوهر فشاندم

بر اشک من خندیدی و رفتی

ساقی بده آن می را

مطرب بزن آن نی را

که پای لاله، پیاله خوش باشد

دل اسیران به ناله خوش باشد

علاج محنت به جز می نیست

به غیر نالیدن نی نیست

مرحوم رهی معیری

۴ نظر:

ناشناس گفت...

آن که در آغوش گرم دوست شب آرد به روز

سوختن در آتس حسرت نمی داند که چیست؟

فریده گفت...

همینه دیگه میخواستی عاشق نشی!

آیین اهورایی گفت...

خیلی دلم می خواهد ببینم چجوری عاشق می شی تا انجا که من می دونم تو هر کاری باید یکی هولت بده
تو عاشقس که هولت داد که افتادی تو دامش نفهمیدی نفهمیدی

انوشیروان بهدین گفت...

هوله خودم دارم . خواستی یه هوله هم به تو بدم...