خیلی حرف ها تو دل و سرمونه اما از ترس گزمه های نت نمی توانیم بر صفحه کیبورد پیاده شان کنیم اگر از محتوی کمی ناراضی بودین بر ما خرده نگیرین
۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه
قهوه تلخ
مصاحبه استخدامی راه کارها و روش ها
و در نهایت چیزهایی که اول باید رعایت می کردین
سر وقت برین
خوشبخو برین
خوش تی برین (کفشتون هم تمیز باشه)
آمادگی همه چی را داشته باشسین مثلن ازدر که میرین تو یارو بگه صبح کمل الله یا یه چیزهای دیگه ای تا الان نشنیدین البته برعکسش هم هست مثلن یه آقایی که پیپ تو دهنشه و پاهاش رو میزه در هر صورت تمرکزتون را از دست ندی
و یه سوال مهم که همه می پرسن چرا این شغل زا انتخاب کردی :
یعنی اوج حماقت اونجاست که بگین اومدم اینجا تجربه کسب کنم جاش می تونین بگین از بچه گی همیشه خواب میدیدم این کاره قراره بشم (رفرنس هم بدین به پیتوکیوس فقید)
کلن هم خودتون و آدم علمی نشون بدین یه طوری که طرف فکر کنه همه کتاب های عالم را خوندین اصلن هم نترسین چون اصولن خیلی کم پیش میاد تو ایران با آدم کتاب خون برخورد کنید
۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه
سرو خرامان
دُزدیده چون جان می روی، اَندر میانِ جانِ من
سَرو خرامانِ مَنی، ای رونق بُستانِ من
چون می روی بیمن مَرو، ای جانِ جان بی تن مَرو
وَز چشم من بیرون مَشو، ای شُعله ی تابانِ من
هفت آسمان را بَردَرَم، وَز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری، در جانِ سرگردانِ من
تا آمدی اَندر بَرم، شد کفر و ایمان چاکِرم
ای دیدنِ تو دینِ من، وی روی تو ایمانِ من
بی پا و سَر کردی مرا، بیخواب و خُور کردی مرا
سَرمَست و خندان اَندرآ، ای یوسفِ کَنعان من
اَز لطف تو چون جان شدم، وَز خویشتن پنهان شدم
ای هستِ تو پنهان شده، در هستیِ پنهانِ من
گل جامه دَر از دستِ تو، ای چَشم نَرگس مَستِ تو
ای شاخه ها آبستِ تو، ای باغِ بی پایانِ من
یک لحظه داغم می کشی، یک دَم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی، تا وا شود چشمانِ من
منزلگه ما خاک نی ، گر تن بریزد باک نی
اندیشه ام افلاک نی ، ای وصل تو کیوان من
جانم چو ذَرّه در هوا، چون شد زِ هر ثِقلی جُدا
بی تو چرا باشم چرا؟ ای اصل چهار ارکان من
مولانا
مار و پونه
۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه
۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه
به خدا زیاد هوا مصرف نمی کنم
تلفن می زنم به بچه های قدیم می گن اااا ما فکر می کردیم رفتی از ت سراغی نمی گرفتیم و...
امروز به یکی از بچه های قدیم اسمس زدم جواب داده ا خارج رفتی خطتم بردی ؟؟؟؟
بابا به پیر به پیغمبر من هم حجمی مشابه شما از هوا استفاده می کنم و فضایی حالا نهایت 13 سانت تو ارتفاع بیشتر از شما مصرف می کنم
من مگه بچه زن بابام همه می خوان از این کشور بیرونم کنن
از همین تریبون اعلام می کنم من هنوز هستم و هتسنم خاری است به تنگ چشمی نا مردم (هر چی آدم مخالفمه)
۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه
همه چی ارومه غصه ها خوابیدن همه چی آرومه من چقدر خوشحالم
سفر مشهد
موسی و شبان
هر کسی را سیرتی بنهاده ام / هرکسی را اصطلاحی داده ام
آخه تو ذهن یه بچه مدرسه ای این نمی گنجه . خوب بذارین دوره های بالاتر تو کتاب بیارین . اصلا به نظر من شعریه که تو این دوره ها آقایون باید سانسورش کنن. تو این زمانی که فقط راه رسیدن به خدا یه چیز و یه نفره . حالا احتمالا گفتن بذاریم تو کتاب بچه مدرسه ای ها تا موضوعش براشون عادی بشه و فراموش . خدا هدایتشون کنه . نابودی پیشکش .
من و هواپیما
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی زمردن مگریز / مردار بود هر آنکه او را نکشند
خلاصه خیلی پروازم چه رفت و چه برگشت خوب بود . جالبه بدونین این همکار ما که کنار من نشسته بود موقع فرود دیدم صندلی ها رو چسبیده و ول نمی کنه . احساس غرور بر بنده مستولی شد .
عرفان های گرد
من خود را نمی دانم...
چه تدبیر ای مسلمانان ! که من خود را نمی دانم
نه ترسا نه یهودم من ، نه گبر و نه مسلمانم
نه شرقی ام ، نه غربی ام ، نه علوی ام ، نه سفلی ام
نه از ارکان طبیعی ام ، نه از افلاک گردانم
نه از هندم ، نه از چینم ، نه از بلغار و سقسینم
نه از ملک عراقینم ، نه از خاک خراسانم
الا ای شمس تبریزی ! چنان مستم در این عالم
که جز مستی و سر مستی ، دگر چیزی نمی دانم
زیر آبی
۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه
استادمون کردن شایدم یاورمون استاد شد
گویا قرار نیست مهری بیاد و مدرسه نریم این بار فقط چند تا فرق داره
1 این بار کوله نمی ندازم مجبورم کیف دستی بگیرم دستم
2 این با منم که تو جا استادی قرار می گیرم
3 من از پیش دبستانی تا فوق لیسانس در منطقه 6 تهران خوندم برای اولین بار می خواهم برم شهرستان دانشگاه
4 این بار منم که می خواهم پوست بکنم
5از همه مهمتر منی که اسطوره تقلب بودم و هستم این بار باید مواظب باشم کسی تقلب نکنه (یعنی می خواهم برم ببینم کسی از من استاد تر هست یا نه)
خلاصه خدا به داد بچه ها برسه انشالله اخلاق که ندارم سخت گیرم که هستم دیگه واویلا
سعی می کنم این جا اتفاقات جالبی که سر کلاس میوفته را براتون بنویسم
سفر شمال و مباحث دینی
مسلمانان ! مسلمانان ! نگه دارید دین خود
که " نوشروان بهدینی "، مسلمان بود وکافر شد
۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سهشنبه
بيداد ظالمان شما نيز بگذرد
اين بوم محنت از پی آن تا کند خراب/ بر دولت آشيان شما نيز بگذرد
آب اجل که هست گلوگير خاص و عام / بر حلق و بر دهان شما نيز بگذرد
ای تيغ تان چو نيزه برای ستم دراز/ اين تيزی سنان شما نيز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد/ بيداد ظالمان شما نيز بگذرد
در مملکت، چو غرش شيران گذشت و رفت / اين عوعوی سگان شما نيز بگذرد
آن کس که اسب داشت، غبارش فرو نشست/ گرد سم خران شما نيز بگذرد
اين نوبت از کسان به شما ناکسان رسيد / نوبت ز ناکسان شما نيز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی / اين گل؛ ز گلستان شما نيز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طمع / اين گرگی شبان شما نيز بگذرد
سیف فرقانی
۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه
آمده ام...
ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان ، از همه دیده ها نهان
تا سوی جان و دیدگان ، مشعله ی نظر برم
آمده ام که ره زنم ، بر سر گنج شه زنم
آمده ام که زر برم ، زر نبرم خبر برم
۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه
19 سال
۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه
خانهي رویایی من
باز آمدم
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
خانه رویایی من
1- داخل یک باغ و ترجیحا یک جنگل واقع شده .
2- خونه ی رویایی من کنار رودخونه و ترجیحا کنار یک دریاچه قرار داره .
3- خونه ی رویایی من زیاد که فکر کنین هم بزرگ نیست . ولی حتما یک ایوون داره که من توش بشینم و کتاب بخونم . همچنین دستگاه های پخش خوبی هم داره که من هر روز حداقل یه فیلم خوب رو ببینم .
4- اطراف خونه ی رویایی من آدما زیاد پیداشون نمی شه . یکی دوتا همسایه خوب و غیر فضول دارم .
5- خونه رویایی من یه کتابخونه ی خیلی بزرگ داره که هر کتابی رو بخوام می تونم توش پیدا کنم ( اغراقه هر کتابی ).
6- به خونه رویایی من هفته ای یه بار یه پست چی سر می زنه تا کتابها یا چیز هایی که احتمالا لازم دارم برام بیاره .
7- شرمنده ، ولی خونه رویایی من حتما یه کامپیوتر و حتما هم باید اینترنت داشته باشه . ( حالا گفتم حتما فکر نکنین خبریه ها ، نداشت هم نداشت ).
8- یه همسر آروم و بی صدا و اهل مطالعه و فضل هم اگه بود ، بود . وگرنه یه خانومی که احتمالا نقش همسر رو برام ایفا می کنه هم یکی دو روز در میون بهم سر بزنه . زیاد دوست ندارم پیشم بمونه . اگه بمونه حتما می خواد بگه : حوصلم سر رفت ، یه آدمیزاد اینجا پیدا نمی شه ، دلم گرفت ، می خوام با یکی حرف بزنم تو هم که همش ساکتی و بابا پوسیدم تو این خراب شده و ... و احتمالا یه چند وقت دیگه می ره زنهای اون ورا رو جمع می کنه و می خوان مخ منو بخورن . بعدش یا من دیوونه می شم یا اون و خلاصه تمام حس و حال اونجا رو گند می زنه توش .
9- زیاد نگران غذام نیستم ، چون آشپزیم بد نیست . یه چیزی سر هم می کنم . ضمن اینکه آشپزی رو دوست دارم .
10- یه گوشه باغ من یه تعداد مرغ و خروس و اردک هست که صبح ها از تو لونشون می زنن بیرون و شبها هم مث بچه آدم بر می گردن تو لونشون .
و در آخر چون یه پول خوبی تو بانک دارم و سر ماه سودشو بهم می دن ، دلم شور نمی زنه که بدبخت می شم . بی دغدغه تو خونه رویایی زندگی می کنم ...
۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه
شریعتی و لباس
روزی مصاحبه گری از دکتر علی شریعتی پرسید :
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست .
۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سهشنبه
نخبه ای
همیشه تو برآورد هزینه نوشتن طرح توجیهی مشکل داشت، به سود آوری نمی رسید
آیین اهورایی
فرق زبان خوش با زبان ناخوش
۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه
خدایا حالت خوبه؟
2تا مرد سیبیلو با هم سوار شدن مسن تر گفت فلانی این جمعه پاشو باهم بریم قزوین یه تاکستان خوب می شناسم انگوراش شیرینه شیرین دیگه نیاز به عسلل نداره 200 کیلو می خریم شرابی می ندازیم تو فرانسه هم پیدا نشه فلانی هم گفت آره و کلی واسه هنر شراب سازی اون یکی در نوشابه باز کرد این دوتا ولیعصر پیاده شدن
پشتشون دو تا مرد میان سال سوار شدن اولی گفت الحمدلله پول کاشی ها هم در آمد تا مبعث سال دیگه تمومش می کنیم اون یکی هم گفت اجرت با خدا اولیه باز شروع کرد گفت مسجد قبلی را که داشتیم می ساختیم یه جهودی هم آمد پول داد رفتیم به روحانی مسجد گفتیم ، گفتش پول جهود روبرای ساخت توالت مسجد استفاده کنید ماهم همین کار را کردیم اما با کراهت که نکنه پولش از راه ربا باشه و این حرف ها بعد ها یه بار رفتم همون مسجد دیدم هرکی میاد تو مسجد واسه خودش دعا می کنه اما هرکی میره تو توالت هفت جد آبا سازنده و خیرش را هم دعا میکنه پیش خودم گفتم عجب جاییه ازین به بعد منم فقط پول می دم بابت توالت مسجد بعد دو تاشون قش قش خندیدن فهمیدم مسجد سازن
تو هفت تیر تاکسی را عوض کردم یه دختر پسر داغان نشستن کنارم تمام راه همدیگر را ماساژ دادن و چرت وپرت به هم گفتن از فلان پارتی که فلانی چه خوشگل میرقصید و ......آنها میرداما پیاده شدن
از میرداماد تا صدر یه زن شوهر نشستن کنارم حتی یک کلمه هم با هم حرف نزدن دست هم را گرفته بودن اما ............
خدایا چرا این دنیا این شکلیه جدن مطمئنی خودت هممونو ساختی ؟؟؟؟
آدمی را می توان شناخت
آدمی را می توان شناخت :
از کتابهایی که می خواند
و دوستانی که دارد
و ستایشهایی که می کند
و لباس هایش و سلیقه هایش و از آنچه خوش نمی دارد
و از طرز راه رفتنش و حرکات چشمانش و ظاهر خانه اش و اتاقش
زیرا هیچ چیز بر روی زمین مستقل و مجرد نیست
بلکه همه ی چیزها تا بی نهایت با هم پیوند و تاثیر و تاثر دارند .
عقاید روشنفکرانه
خدایا ! تو شاهد باش که آنچه من از دیانت در ذهن دارم فقط و فقط خواسته ی خودم است . خود بافته ام از آنچه که خوانده ام و چنین هستم چون خود خواسته ام . پس اگر عقوبتی باید باشد و اگر کسی را می باید به خاطر این عقاید بازخواست کنی ، تنها من هستم و بس .
۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه
فقیه
به جای لفظ ان اندر کتاب خود من دید
قلم تراش و قلم بر گرفت و من ، ان کرد
سپس که داشت در آن باب اندکی تردید
یکی ز طلاب این دید و گفت با دگران
جناب آقا ان کرد ، جمله ان بکنید
مرحوم ایرج میرزا
خدا کنه بعدش طلاب منظور اون بنده خدا رو درست فهمیده باشن ، وگرنه که چه معرکه ای اونجا بر پا می شد .
قدیس فرانسوا اسیزی
لطفن آقایان در کارهایی که به آن ها ربط ندارد دخالت نکنند
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
چشم انداز کاری
اول از همه از 500 در رمزی رد شدیم آدم یاد آلکاتراز می افتاد بعدم یارو مدیر عامل گفت زبانت چطوره گفتم توپ گفت ازین به بعد مصاحبه به انگلیسی آقا رب و روب مون آمد جلو چشمون یک ساعت به انگلیسی به سوالات بی ربط یارو جواب دادم دیگه مخم داشت سوت می کشید یارو گفت بسه از ین به بعد فارسی بعد گفت من مدیر عامل یه شرکت می خواهم تو این قضیه توجیهم کنی رودمون آمد تو دهنمون توجیه نشد می خواستم بگم بابا جان نمی خواهی خوب بگو نمی خواهم مارا چرا مسخره کردی .
1 ساعت هم فارسی سوال کرد به جون خودم استخدام تو وزارت ا ط ل ا ع ا ت ازین آسون تر بود آخرش نفهمیدم یارو مارا پسندید یا نه اما گفت برو یک صفحه چشم انداز کاری را برام بنویس بفرست نمی دونم من کجام به فانوس دریایی می خوره که بخواهم چشم انداز بنویسم تا حالا هم هر وقت چشم انداز می خواستم می رفتم بام تهران هم چشم انداز هواییش خوب بود هم پایین ها را هم نگاه می کردی بد نبود یه چیزی میدیدی دلت واشه . بعدم بس که درازم به چشم انداز دیدن عادت دارم نمی دونم مردم عادی تا کجاها را میبینن که من بخواهم یه چیزی فراترشو بنویسم
حالا از اینا بگذریم من بدبخت موندم سر 4 راهی از یه طرف این کار از یه طرف شغلی که الان دارم از دو طرف دیگه هم دشمن های داخلی و خارجی دیگه نمی دونم چی بشه
۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه
از این به بعد
عجب نمازی خوندیم ما
صبح رفتیم مطابق عادت هر سال نماز عید مسجد محل دیدیم دمه مسجد 20 تا پلیس ایستادن نمی گذارن کسی بایسته گفتیم چیه گفتن شما اگر نماز خونید برید 2 کیلومتر پایین تر دانشگاه تهران بخونید
ما هم نخوندیم برگشتیم تا بفهمن ما زیر بار هیچ حرف زوری نمیریم
۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه
رمز موفقیت
حالا که شده 150 کیلو روزی یک بار کتاب دکتر کرمانی را می خونه
من و زوربای ایرانی
* زوربای یونانی : اسم رمانی از نیکوس کازانتزاکیس هست که راجع به خاطرش و زندگی در برهه ای با مردی به اسم زوربا ست و کتاب بیشتر درباره صحبت هایی است که بین اونها رد و بدل میشه .