۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

سرو خرامان

دُزدیده چون جان می روی، اَندر میانِ جانِ من

سَرو خرامانِ مَنی، ای رونق بُستانِ من

چون می روی بی‌من مَرو، ای جانِ جان بی‌ تن مَرو

وَز چشم من بیرون مَشو، ای شُعله ی تابانِ من

هفت آسمان را بَردَرَم، وَز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری، در جانِ سرگردانِ من

تا آمدی اَندر بَرم، شد کفر و ایمان چاکِرم

ای دیدنِ تو دینِ من، وی روی تو ایمانِ من

بی پا و سَر کردی مرا، بی‌خواب و خُور کردی مرا

سَرمَست و خندان اَندرآ، ای یوسفِ کَنعان من

اَز لطف تو چون جان شدم، وَز خویشتن پنهان شدم

ای هستِ تو پنهان شده، در هستیِ پنهانِ من

گل جامه دَر از دستِ تو، ای چَشم نَرگس مَستِ تو

ای شاخه ها آبستِ تو، ای باغِ بی پایانِ من

یک لحظه داغم می کشی، یک دَم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی، تا وا شود چشمانِ من

منزلگه ما خاک نی ، گر تن بریزد باک نی

اندیشه ام افلاک نی ، ای وصل تو کیوان من

جانم چو ذَرّه در هوا، چون شد زِ هر ثِقلی جُدا

بی تو چرا باشم چرا؟ ای اصل چهار ارکان من

مولانا

هیچ نظری موجود نیست: