۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

چشم انداز کاری

جای همه دوستان خالی رفته بودیم مصاحبه استخدامی



اول از همه از 500 در رمزی رد شدیم آدم یاد آلکاتراز می افتاد بعدم یارو مدیر عامل گفت زبانت چطوره گفتم توپ گفت ازین به بعد مصاحبه به انگلیسی آقا رب و روب مون آمد جلو چشمون یک ساعت به انگلیسی به سوالات بی ربط یارو جواب دادم دیگه مخم داشت سوت می کشید یارو گفت بسه از ین به بعد فارسی بعد گفت من مدیر عامل یه شرکت می خواهم تو این قضیه توجیهم کنی رودمون آمد تو دهنمون توجیه نشد می خواستم بگم بابا جان نمی خواهی خوب بگو نمی خواهم مارا چرا مسخره کردی .


1 ساعت هم فارسی سوال کرد به جون خودم استخدام تو وزارت ا ط ل ا ع ا ت ازین آسون تر بود آخرش نفهمیدم یارو مارا پسندید یا نه اما گفت برو یک صفحه چشم انداز کاری را برام بنویس بفرست نمی دونم من کجام به فانوس دریایی می خوره که بخواهم چشم انداز بنویسم تا حالا هم هر وقت چشم انداز می خواستم می رفتم بام تهران هم چشم انداز هواییش خوب بود هم پایین ها را هم نگاه می کردی بد نبود یه چیزی میدیدی دلت واشه . بعدم بس که درازم به چشم انداز دیدن عادت دارم نمی دونم مردم عادی تا کجاها را میبینن که من بخواهم یه چیزی فراترشو بنویسم


حالا از اینا بگذریم من بدبخت موندم سر 4 راهی از یه طرف این کار از یه طرف شغلی که الان دارم از دو طرف دیگه هم دشمن های داخلی و خارجی دیگه نمی دونم چی بشه


۱ نظر:

ناشناس گفت...

این یک کامنت است