۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

همش دلم می گیره ...

یادمه یه دو سه سال پیش که جوونتر بودم کلی به قول خودم مقاوم بودم . تو خیلی از مسائل و مشکلات خم به ابرو نمی آوردم و خلاصه آره دیگه کلی مرد بودم . حتی یادمه خالم که جوون بود و تو تصادف عمرشو داد به شماها ، تغییر زیادی در احوالاتم ایجاد نشد . حالا نه اینکه اون خدا بیامرز از شخصیت های محبوب زندگیم بود . ولی خلاصه اشکی هم نریختم . اما حالا یه سالی هست که انگار یه بغضی تو گلوم مونده . دلیلشو نمی دونم . اوضاع و احوال مملکت یا هر چیز دیگه . قدیم ترا کلی باید ناراحت می شدم و زور می زدم تا این بغض بیاد . اما الان خدا رو شکر همیشه هست . یه پخ بکنی می شه گریه . اصلاً فکر نکنین این پخ باید خیلی پخ باشه . این پخ می تونه یه بیت با صدای استاد شجریان باشه یا یه جمله شاید خیلی معمولی . یادمه همین هفته پیش وسط سخنرانی دکتر بلخاری که داشت راجع به کرامت آدم صحبت می کرد اشک تو چشام جمع بود . این هم روزگار ماست دیگه . جوونی نکرده پیر شدیم .

۵ نظر:

ساسا گفت...

با این که قهرم ولی منم اشکم دم مشکم اومده همش گریم میگیره میخوام جلوشو بگیرم گلوم میسوزه کلا جامعه ا ی که توسط ملا اداره بشه وضع مردمش بهتر از این نمیشه

تنها گفت...

این وضعیت فقط برا شما نیست من با هر کدوم از دوستام حرف میزنم همینطوریه!!!

بارون گفت...

پخ........
ما که از بس گریه کردیم خودمون حالمون به هم خورد.....

sasa گفت...

نخودچی

mahan گفت...

گریه که چیز بدی نیست مثل خنده می مونه عواطف و احساساته که سر ریز میشه