۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

ایضاً جشن سده


سال 83 یا 84 بود . جمعه صبح همراه اسی زدیم به کوه . هوا بدک نبود . پوریا و مجید و مصطفی کار داشتن نتونستن بیان . ما مونده بودیم دو تایی و بی چاره ، جهت تنوعی دوباره زدیم رفتیم درکه . نزدیکای ساعت 1 بعد از ظهر بود که از کوه اومدیم پایین و راهی خونه شدیم . اون زمان ماشینم رو بابت خونه فروخته بودم و بی ماشینی حال می کردیم . موقع برگشت یهو به اسی گفتم : دیروز تو برد دانشگاه زده بودن که انجمن اسلامی امروز از جلو در دفتر پایین دانشگاه علامه پایین تر از پارک ساعی ، می خوان بچه ها رو ببرن واسه جشن سده . اسی یه نیگاه به من انداخت و با تعجب پرسید : نمی خوای که ما هم بریم . گفتم حالشو داشته باشی چرا نه . اسی از همون اولا می دونست کشته مرده ی آیین ها و جشن های زرتشتی هستم . زیاد اسرار نکرد منصرفم کنه . گفت : حالا بریم ببینیم چه خبره . رسدیم جلو ساختمون دانشگاه نزدیکای ساعت 2 بود . زنگ زدیم . دیدیم نه بابا خبری نیست . بعد یهو یه بنده خدایی سر و کلش پیدا شد . جریان رو بهش گفتیم و اون هم تایید کرد که می خوان از اینجا برن جشن سده . گفت ساعت 3 و نیم باید بیاین . مسئولش هم اون موقع میاد . اگه جا باشه بیاین . آقا بارقه های امید تو دلمون جوونه زد . با لحنی ملتمس گونه به اسی گفتم چی کار کنیم و اون بیچاره هم گفت : کشتی ما رو . باشه وایسیم ببینیم چه خبری می شه . گفتم می خوای یه چیزی بزنیم به بدن و خلاصه رفتیم تو پارک ساعی و یه استراحتی و یه مختصر چیزی و ساعت شد 3 و نیم . رفتیم جلو دانشگاه دیدیم جمعشون جمعه . با مسئولش صحبت کردیم . بنده خدا کلی به در و تخته زد و ردیف شد بریم . رفتیم ته اتوبوس دیدیم تازه یه 3 ، 4 تا دیگه هم جا هست . یه استاد هم همراه اتوبوس بود . بیشتر بچه های جهانگردی به نظر می اومدن . راه افتادیم رفتیم سمت جاده آزادگان . تو راه هم ای برو بچ باحال همراه یه تکونی با اجازه استاد بزرگوار دادن . رسیدیم به جایی که بهش می گفتن باغ ورجاوند . جلو در معرفی نامه دانشگاه رو نشون دادیم و رفتیم تو . یه عده هم ازدحام کرده بودن . ولی راهشون نمی دادن . خلاصه رفتیم تو و با نقل و آجیل یه خانوم که جلو در بود پذیرایی شدیم و رفتیم تو . یه چادر تهیه کرده بودن که مراسم تو اونجا برگزار می شد . شلوغ بود و جا نبود ما بشینیم . پس وایساده مراسمو نیگاه کردیم . مراسم با خوندن گاثاها و اوستا خوانی و نیایش های آتش ادامه پیدا کرد . احمد پورنجاتی هم از طرف مسئولین حاضر بود یه حرفایی در تمجید حضرت زرتشت زد . همچنین در انتها هم یه چند نفر به اجرای موسیقی شاد پرداختند . بعدش مهمانها رو دعوت کردن به مکان روبازی که وسطش یه پشته ی بزرگ از هیزم جمع کرده بودن . گویا اون روز شهادت یکی از چندین بزرگوار بود و ارشاد اجازه ی پایکوبی رو نداده بود . به همین جهت چندین دختر دف به دست از دور به سمت پشته هیزم اومدن و شروع کردن به خوندن ادعیه هایی و پس از اون با مراسم خاصی آتش روشن شد . یه پشته ی بزرگ از آتش که تا آسمون می رفت . من و اسی واقعا کیفور شده بودیم . در حین آتش سوزی هم جوونهایی زرتشتی انواع و اقسام ترقه ها رو می زدن و جالب این بود که با وجود صدای بعضا گوش خراش این ترقه ها احدی متعرض اونها نمی شد . وقتی آتش روشن بود چند تا دختر زرتشتی هم بدون توجه به مجوز و این جور بازیها شروع کردن کنار آتش پایکوبی کردن که با استقبال حضار روبرو شدن . هوا کم کم تاریک شده بود. همین موقع ها بود که من با یه مرد زرتشتی گرم سخن شدم و صحبت می کردیم از اینکه از کجا اومدیم و مراسم برامون چقدر جالبه . یه بنده خدای همراه ما که نزدیک من بود هم سعی داشت مخ یه دختر رو بزنه که کم کم که صحبت هام با اون بنده خدا گرم شد متوجه شدم دختر مزبور ، دختر همین بنده خداست . من هم ندا دادم به اون رفیقمون که بابا بیخیال شو . اون هم خودشو جمع و جور کرد . خلاصه مراسم تموم شد و بچه های دانشگاه هم جمع شدن که برگردیم بریم . در این هنگام گویی جنازه ما به سمت خونه می رفت؛ راه برگشت رو پیش گرفتیم. در حالی که هم من و هم اسی با خاطره ای فراموش نشدنی از جشنی زیبا راهی خونه می شدیم .

۶ نظر:

ناشناس گفت...

سلام چرا قسمت کامنت وبلاگ شاپاس ها غیر فعال شده ؟

انوشیروان بهدین گفت...

جواب ناشناس:
کدوم وبلاگ ؟!؟

ناشناس گفت...

وبلاگ شاپاس ها رو میگم(ستایشم)
از دیشب نه میتونم کامنت هایه بچه ها رو بخونم نه میتونم کامنت بزارم جلوی کامنت () رو نمایش میده. یعنی چی نمیدونم ؟

سایان گفت...

1_خوش به حالتون ما که یه بار خواستیم مراسم 4شنبه سوریشون رو توی یزد بریم گفتن از طرف دولت اجازه نداریم:(
2_یه سوالی ذهن منو خیلی مشغول کرد که: عوامل انجمن اسلامی دانشگاه مذبور از هموطن های خطه ی آذربایجان بودن؟

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ ناشناس:
به جون خودم اشتباه گرفتی ؟!؟

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ سایان :
چطور فهمیدی آذر بایجانی بودن؟
در ضمن مزبور رو اینجوری می نویسن نه با ذال؟!؟