لحظاتی پیش تراوش شد :
می بینمت شکار به هنگام صبحدم
وان نرگسان خمار به هنگام صبحدم
دوش از برای هیچ خوش و خرم و کنون
با ناله های زار به هنگام صبحدم
گفتی که نیست دست خودت ، لیک بینمت
گویی به اختیار به هنگام صبحدم
تیغ از برای اهل حرم در نیام و تو
شمشیر آشکار به هنگام صبحدم
آبی به رخ بزن که تو را نیک بنگرم
برکش مرا کنار به هنگام صبحدم
تعجیل کن به عشق و مکن استخاره هیچ
باید روم به کار به هنگام صبحدم
۳ نظر:
سلام
مي بينم دست به شعر هم داري !
چون گويمت به خدا دوست دارمت
گويي تو زهرمار به هنگام صبحدم !
اقا مباركه !...
پاسخ فریده :
چی مبارکه؟!؟
ارسال یک نظر