۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

به هنگام صبحدم

لحظاتی پیش تراوش شد :

می بینمت شکار به هنگام صبحدم

وان نرگسان خمار به هنگام صبحدم

دوش از برای هیچ خوش و خرم و کنون

با ناله های زار به هنگام صبحدم

گفتی که نیست دست خودت ، لیک بینمت

گویی به اختیار به هنگام صبحدم

تیغ از برای اهل حرم در نیام و تو

شمشیر آشکار به هنگام صبحدم

آبی به رخ بزن که تو را نیک بنگرم

برکش مرا کنار به هنگام صبحدم

تعجیل کن به عشق و مکن استخاره هیچ

باید روم به کار به هنگام صبحدم

۳ نظر:

وحيد زايري گفت...

سلام
مي بينم دست به شعر هم داري !
چون گويمت به خدا دوست دارمت
گويي تو زهرمار به هنگام صبحدم !

فريده گفت...

اقا مباركه !...

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ فریده :
چی مبارکه؟!؟