۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

موتزارت با چای سبز


رفته بودم دانشگاه تو راه برگشت یکی از بچه های قدیمی مال دوره لیسانس را دیدم یه احوال پرسی از سر وظیفه انجام دادیم پرسیدم  چه خبر مثل اینکه دلش کاملن خوش بود خندید و گفت همه چی خوبه باید خوش بود دیگه همه چی هست و این حرف ها
داشتم تو دلم به خودم لعنت می فرستادم که  صد هزار بار به خودت می گی با این آدم ها که فلسفی ترین جملاتی که تو زندگیش خوندن پیامک بوده حرف نزن اخه سلام علیک کردنت چی بود
پرسید تو چه خبر مثل همیشه گفتم هیچی راهمو کشیدم  سمت خونه
تو خونه یه فنجون چای سبز چینی صدای سمفونی 26 موتزارت و برای این که خوش بودنم به نهایت برسه یه عود صندل را با آتیش بخاری روشن کردم اما اونم چندان دل گرمی نداشت نسوخته خاموش شد .
بیخیال اشتباه را من می کنم که نشستم برا خودم تحلیل می کنم چرا وقتی دقیقن ایران دم از تجدید روابط با مصر می زنه مصر این شکلی میشه چرا تونس اره مصر آره ولی ما نه انقدر تحلیل کردم مغزم داره میاد تو دهنم
نمیدونم چرا همیشه تحلیلام با همه فرق داره فکر کنم آخرش اکثریت کار خودشونو می کنن

هیچ نظری موجود نیست: