۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

باغ بی برگی

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی

روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تا پودش باد
گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر کجا که خواهدیا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سر به گردونسای اینک
خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ،
پاییز
مهدي اخوان ثالث

۳ نظر:

بارون گفت...

جای شاعرانی مثل اخوان این روزها چقدر خالیه .......
سلام انوش جان کم کم دارم به وب بر می گردم ممنون از بیت زیبایتان ...

mahan گفت...

ممنون از اینکه اومدید خیلی خوشحال شدم شعر هم مثل همیشه خوب است باییز هم داره تمام میشه شعر زمستانی بگذار

farideh گفت...

جایی خوندم شایدم دیدم لایه اوزون هم سوراخ شده کاری از دست پترس بر نمی یاد