۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

پسری درنقش شاعر

دیدم پسری ناخلف از بزرگان مطلبی رو درج فرموده بودند در خصوص عزیز دل ما و در مذمت ایشون ایراد سخن کرده بودند. با خود گفتم : گویا روال ایشان اصرار بر کج فهمی و بعضاً نافهمی رویه ثواب است و از این راه عدول نمی نمایند . ای کاش اندکی از بصیرت پدر در پسر وجود داشت تا اینگونه به بیراهه نرود . در همین باب با دوستی مشغول صحبت بودم که گفتم : فلانی ! چرا این مردک آدم نمیشه . کی می خواد از این راه اشتباه برگرده و توبه کنه . درسته داستان پسر نوح رو همیشه می گن . ولی این ناخلف سر سفره همون پدر بزرگ شده . پس چرا اینقدر اصرار می کنه بر اشتباه . بابا ! تازه از حبس اومده ، ولی هنوز اراجیفش براهه. دوست موصوف داستانی رو تعریف کرد که بسیار درخور این موضوع دیدم . داستان از این قراره که " روزی پادشاهی شعری هشت الهفت گفت و بسیار کیفور از سروده هاش ، دستور داد که شاعر بزرگ شهر رو خبر کنن. شاعر ننه مرده هم حاضر شد تا آقا جفنگیات خودشو بخونه . بعد از کلی آب و تاب و بالا و پایین ، شعرشو خوند و از شاعر بیچاره نظرشو خواست . شاعرهم یه ذره خودشو جمع و جور کرد و گفت : راستیتش اینایی که به عنوان شعر خوندین اصلا شعر نیست . پادشاه بی درنگ دستور داد شاعر موصوف رو به اصطبل بندازن تا ادب بشه . گذشت و سه روز بعد دوباره چشمه جوشان پادشاه جوشید و اشعاری از خویش تراوش نمود . بار دیگر شاعر بدبخت رو دستور داد از اصطبل بیارن تا نظرشو درمورد شعر بگه . شاعر مکتوب پادشاه رو خوند و سرش رو انداخت پایین و به سمت بیرون رفت . پادشاه فریاد زد : هی مردک ! کجا می ری ؟ شاعر نگون بخت هم در حالی که می رفت گفت : به اصطبل" .
امیدوارم درک کنید که نمی تونم همه مطلب رو اینجا بیارم . اول اسم بنده خدا ( هم پدر و هم پسر) رو آوردم و حتی اسم عزیز دل ما . ولی بازهم به قول آیین از ترس گزمه های نت پاکش کردم و اون بنده خداها شدن باز هم ناشناس .


۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام انوشيروان جان
خوشحالم كه بعد از سالها اشنايي و دوستي حالا قالب زيباي ديگري بر اي ارتباط هم ايجاد كردي و وبلاگت را بهم معرفي كردي
در كل خوشم اومد اگر چه كه فكر نمي كردم قلمت اينقدر سنگين و در حال و هواي قرن 6و 7 مونده باشه كه البته به نظرم خيلي زيبا اومد.
فعلا كه با خودت و اسي قرار سينما دارم و فرصتي نيست كه نظراتم رو برات بنويسم
اما براي تاييد اين مطلبي كه گذاشتي يه بيت شعر برات مي نويسم:
شاعر اگر سعدي شيرازي است
بافته هاي من و تو بازي است.
فعلا

آیین اهورایی گفت...

امشه خيلي خزه هم ن بهتر كه نياوردي

بارون گفت...

قلمتون بسیار گیراست .....موفق باشید