توپ و مسلسل و تانک ، آیین نمی نویسد
کم گشته نطق ایشان ، او این نمی نویسد
گفتند رفته سمنان ، آن یاور خدایی
گفتم قلم به دین داشت ، از دین نمی نویسد
گفتند در پکن بود ، روزی دگر به تبت
گفتم اگر پکن هست ، از چین نمی نویسد
گفتند رفته خارج ، گفتم خدا بیامرز
گر رفته پس چرا او ، شیرین نمی نویسد
گفتند فیلم دیده ، شاید که فیلم "هافمن"
گفتم زنقد فیلم ، "داستین" نمی نویسد
گفتند خورده نارو از یک رقیب عشقی
گفتم قبول اما ، غمگین نمی نویسد
کم گشته نطق ایشان ، او این نمی نویسد
گفتند رفته سمنان ، آن یاور خدایی
گفتم قلم به دین داشت ، از دین نمی نویسد
گفتند در پکن بود ، روزی دگر به تبت
گفتم اگر پکن هست ، از چین نمی نویسد
گفتند رفته خارج ، گفتم خدا بیامرز
گر رفته پس چرا او ، شیرین نمی نویسد
گفتند فیلم دیده ، شاید که فیلم "هافمن"
گفتم زنقد فیلم ، "داستین" نمی نویسد
گفتند خورده نارو از یک رقیب عشقی
گفتم قبول اما ، غمگین نمی نویسد
۶ نظر:
حالا دو روز ننوشته ها
نارو زدن به آیین یک اتفاق ناب است!
باور نمی کنم من گویی که یک سراب است!
یعنی نمی نویسد از غصه رقیب است؟
بر ما انوش جانم شعرت بسی عجیب است!!
روزی که باز گردد گوید که خوش خیالند
آنها که در غیابم بر باوری محالند.....
ببخشید اگه اشکال وزنی داشت
ایول!
خوش به حالت که نگران نوشتنت هم هستن
!
چه دوست خوبی! کاش یکی هم پیدا میشد واسه من شعر میگفت
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
به آیین :
خدا به خیر کنه وقتی تو برخیزی
ارسال یک نظر