۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

سوگواران تو امروز خموشند همه

که دهانهاي وقاحت به خروشند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زانکه وحشتزده حشر وحوشند همه
آه ازين قوم ريايي که درين شهر دورو
روزها شحنه وشب باده فروشند همه
باغ را اين تب روحي به کجا برد که باز
قمريان از همه سو خانه به دوشند همه
اي هرآن قطره ز آفاق هر آن ابر ببار
بيشه و باغ به آواز تو گوشند همه
گر چه شد ميکده ها بسته وياران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه
به وفاي تو که رندان بلاکش فردا
جز به ياد تو و نام تو ننوشند همه

۱ نظر:

ناشناس گفت...

محشره