۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

سفر

ناقابله ! این حرفو به فلانی زدم . نمی دونم اون هم جدی گرفتش یا نه . ولی اوضاع و احوال نشون می داد که جدی گرفته . من آدم خسیسی نیستم . تازه بعضی هام بهم می گن ولخرج . ولی حساب کار دستمه . یه خورده حسابی با فلانی داشتم . قدر عظماش ارز بود و قدر صغراش تومن خودمون . می خواست ارز رو که تسویه کنه دمار از ما درآورد . امروز . فردا . بابا ! شماره حساب دارم . کدوم بانک ؟ اون می گفت . هر بانکی که تو بخوای . من می گفتم . نه وقت ندارم . ( می دونین دیگه اینو کی می گفت ) آخرش اسی بنده خدا رو فرستادم که بعد از دو سه بار سر کار گذاشتن اون ، ارز رو بهش داد . اینقدر فلانی ما رو آسفالت کرد که دیگه تومنو بی خیال شدم . تازگی ها یادش افتادم . همزمان بود با به نام زدن خونه . یه تذکر گفتم آتیشش می زنه . زنگ زد . گفتم آتیش گرفته لابد . چرا آبروریزی ؟ فلانی گفت . کدوم آبروریزی ؟ من گفتم . باشه ، بعد از بازگشت از سفر میدمش گدا. اون گفت و من همین جور منتظر تا کی این سفر بی پایان به پایان می رسه .
زنهار ازین بیابان ، وین راه بی نهایت...

۴ نظر:

تنها گفت...

این حرفو نباید به همه کسی بگی.بعضیا واقعا ظرفیت شنیدنشو ندارن

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ تنها :
فلانی درسته بد حسابه ، ولی با جنبه است .

آیین اهورایی گفت...

امشب مي شينم جمع مي زنم
يهشمار كارت بده برات مي ريزم

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ آیین :
چی ؟ کی ؟ فلانی رو گفتم .