۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

وطن

کیست دم از مرگ وطن می زند؟

زخم دگر بر دل من می زند؟

یاس دل کیست که پژمرده است؟

آب ز آبشخور غم خورده است؟

کیست که دلداده ی خورشید نیست؟

در دل او پرتو امید نیست

مرگ وطن حرف وطن دوست نیست

این سخن از خامه ی یک اجنبی است

میهن ما زنده ترین میهن است

هر که دم از مرگ زند دشمن است

مهد اهورای سپنتاست این

کشور جاوید اوستا ست این

خطه بس کاوه و بس بابک است

کشور صد آرش و صد مزدک است

میهن فردوسی والا نژاد

پهنه رزم و وطن و عدل و داد

مرگ کجا ؟ کشور ایران کجا ؟

مرگ کجا ؟ مهد دلیران کجا؟

گر چه گهی غم به دل ما نشست

حرمت میخانه ی میهن شکست

لیک نمرده است و نمیرد وطن

رنگ عدم را نپذیرد وطن

دل سخن نغز به بار آورد

یاد ز گفتار بهار آورد

گرچه عرب زد چو حرامی به ما

داد یکی دین گرامی به ما

گرچه ز جور خلفا سوختیم

زآل علی معرفت آموختیم

دین بگرفتیم و عرب رانده ایم

زنده و جاوید از آن مانده ایم

مذهب ما مذهب ایرانی است

کیش اهورایی انسانی است

مذهب ما مذهب شمشیر نیست

مکتب خون و غم و تکفیر نیست

مظهر آزادی ما کورش است

آن که نبی است نه آدمکش است

خاک وطن حمله ی چنگیز دید

یورش آن وحشی خونریز دید

خون جگر خورد ولیکن نمرد

جان به سلامت ز چنان ورطه برد

چون به سر دار بشد سر بدار

حب وطن گشت یلان را شعار

باز وطن سرور و سردار شد

دشمن ایران به سر دار شد

خون سیاووش چو آید به جوش

شعر وطن را بسراید سروش

ما نسپاریم وطن را به کس

تا که بود در تنمان یک نفس

چون که وطن تا به ابد زنده است

جان به رهش دادنم ارزنده است

ور نه خردمند نخواهد سپرد

جان به ره توده ی خاکی که مرد

دم مزن از مرگ وطن دم مزن

خانه ی امید ، تو بر هم مزن

زنده ترین زنده مرا میهن است

هر که دم از مرگ زند دشمن است

کام وطن دوست پر از خنده باد

تا که جهان هست وطن زنده باد

مصطفی بادکوبه ای

۲ نظر:

تنها گفت...

تا که جهان هست وطن زنده باد

بارون گفت...

آدم پیش اینا خجالت میکشه شعر بگه ....