۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

احساس پیری

در بهار زندگی احساس پیری می کنم
با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
بس که بد دیدم ز یاران به ظاهر خوب خود
بعد از این بر کودک دل سختگیری می کنم
در به رویم بسته ام از این و از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو می دانی که من
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام

۱۰ نظر:

آیین اهورایی گفت...

اگر تو تازه احساس مي كني من به عينه ديدم پيري

تنها گفت...

این حس مشترک تمام جوونای این کشوره، شما تنها نیستید

بارون گفت...

من خیلی وقته این حسو دارم

بارون مهربون گفت...

سلام آیین اهورایی؟؟؟؟؟ چقدر بد اخلاق شدید ...این شعر بیشتر به شما میخوره تا انوش مهربون البته بیتای اولش

بارون گفت...

اینم لینک آیین جان ببینم مشکل شما فقط همین بود؟
انوش جان کجایید؟؟؟؟؟؟واسطه حل اختلاف ما نمیشید ؟

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ آیین :
بعید میدونم ، حداقل در ظاهر . پیرا که این قدر ورجه وورجه نمی کنن ؟!؟

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ تنها : نیک دانم که این نیز از کرامات شیخ الشیوخ ماست...

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ بارون مهربون :
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد مهربانان را چه شد
و نیز :
در جوانی پیر و در پیری جوان بودی " انوش "
آسمان اوراق هستی کرد پیش و پس تو را
به دلیل به هوا رفتن سیستم در منزل تنها از طریق اینترنت اداره در خدمتم و به همین جهت شباهنگام مرخصم .
ولی یه نکته : یکی می خواد مشکل من رو با آیین حل کنه ، تو تازه می خوای من واسطه اختلاف تو و آیین شم ، به وللاه محال است .

آیین اهورایی گفت...

اگر تو تازه احساس مي كني من به عينه ديدم پيري
گفتم تو پیری نه من من که از دیوار راست بالا می رم

آیین اهورایی گفت...

اگر تو تازه احساس مي كني من به عينه ديدم پيري
گفتم تو پیری نه من من که از دیوار راست بالا می رم