۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

اندر مسیر استادی

 چشمتان روز بد نبینه این هفته از دامغان که بر می گشتم نمی دونم چرا جنسیت من را اشتباه تخمین زده بودن فرستادنم تو یه کوپه که جز من 5 تا دختر بودن  و از بد روزگار 3 تاشون دانشجو های خودم بودن خلاصه بعد یه چند مدتی گفتم پاشم برم یه کوپه خالی پیدا کنم گشتم و گشتم یه کوپه پیدا کردم که 6 تا پسر توش بود که 5 تاشون از دانشجو هام بودن بعد احوال پرسی سر پایی دوتاشون گفتن استاد ما سمنان پیاده می شیم شما بفرمایید منم گفتم ای خدا خیرتون بده انجا که من هستم همه دخترن یه یک ساعتی تو کوپه بودم و قطار رسید به سمنان و اون دوستانمان پیاده شدن منم به 3 تا شاگرد باقی موندم گفتم من میرم وسایلمو میارم بر می گردم هیچی تا من برم وسایلو بیارم تلفنم زنگ خورد یکی از دوستان قدیمیم بود و یه یک ربعی حرف زدیم رفتم کوپه دخترا و و سایل را برداشتم و برگشتم به کوپه که رسیدم دیدم ای دل غافل پسرای گرامی نه تنها چراغ را خاموش کردن در را هم از پشت قفل کردن تازه دارن صدای گیلاس هم در می آورند
دست از پا دراز تر بر گشتم پیش دخترا و تا ساعت یک بامداد به ورور ورور ورور صحبت هاشون گوش دادم و مخم تیلیت شد

جان من شما بودین این پسراررو نمی داختین ؟؟؟؟ 

۷ نظر:

تنها گفت...

آخه اونا گفتن شاید تو کوپه دخترا به شما بیشتر خوش بگذره، ولی خداییش جای شما بودم از زندگی ساقطشون میکردم

آیین اهورایی گفت...

جواب تنها :
(به سبک بلدالملک خوانده شود)
می دهم پوست از سرشان بکنند
پدر سوخته
از زبان آویزانشان کنند
پدر سوخته
می دم پدر پدر سوختشونو در بیارن
پدر سوخته
در را رو من می بندی
پدر سوخته

تنها گفت...

حالا من یه چیزی گفتم .بچگی کردن گناه دارن شما به بزرگی خودتون ببخشید.

انوشیروان بهدین گفت...

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود
( گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود )

آمنه گفت...

آقا خداييش من بودم نا فرم مينداختمش!!

بارون گفت...

خوب دیگه استاد که خوشرو باشه این اتفاقات براش میفته!!!!!!!!!!!

فریده الیاسوندی گفت...

ایول
معلوم نیست با هاشون چیکار کردین؟!!!