۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

سفرهاي نيمه تمام من

داشتم فکر نی کردم که من 3 تا از سفرام بوده که راهمو از دوستان جدا کردم و تنها شدم . این هم نمی دونم از اخلاق گند من بوده یا دوستان . این سفرها عبارتند از :
1- سفر کاری بود . در واقع ماموریتی بود . قرار بود یکی از واحد های بانکیمون که دچار مشکل شده بودن من و یه بنده خدا دیگه بریم مشکلشونو حل کنیم . مدت ماموریت یه هفته بود . من خیلی اسرار داشتم همه جا رو ببینیم . روز اول کارمون که تو اهواز تموم شد بهش گیر دادم و رفتیم چغازنبیل و شوش . خوشش نیومد . یه چیزی هم بهم گفت که به من برخورد . گفت مثل چغازنبیل تو دهات ما پره . فرداش هم کاشف به عمل اومد که مخ یه همکار خانوم رو زده و خلاصه کل مدت بعد از کار رو با اون بود . نامرد جوری مخ زده بود که شبا هم نمی یومد . منم که اصلا روحیاتم بهش نمی خورد از همون روزدوم راهمو ازش جدا کردم و فقط تو فرودگاه موقع برگشت دیدمش . اونم یه سلام نصفه نیمه و همین . ( بعد از بازگشت ولی روابطو به حالت معمول درآوردم).
2- سفر تفریحی شمال بود . 14و 15 خرداد چند سال پیش بود که به یه تعطیلی مذهبی و جمعه خورده بود و من و 4 تا از همکارا رفتیم شمال ، گرگان . روز اول گذشت . دیدم اخلاقم به سه تاشون نمی خوره . بازم بهم اساسی برخورد وقتی رفتیم گنبد کاووس و برج آجریشو دیدیم و هرکدومشون هزار جور اراجیف گفتن و خندیدن . اصلا درک نمی کردن این برج واسه کی هستش و چه شرایط خاصی داره . متاسفانه بیشتر اینا هم دنبال جنس اناث بودن . چون دو تا ماشین بودیم من روز دوم گیر دادم می خوام برم مشهد ( نه اینکه خیلی هم مذهبی ام ). اول همشون تعجب و مقاومت کردن . ولی چون اصرار می کردم دیگه چیزی نگفتن و من و یه بنده خدا دیگه که با من هماهنگ بود راهی مشهد شدیم و از اونجا هم برگشتیم تهران .
3- سفر ترکیه رو که نگو . فکر کنم این یکی رو بدونید . خوردیم به پست یه بنده خدا به اسم آیین که از حداقل شروط همراهیش ، پیاده روی روزانه 18 کیلومتر بود . و مثل فرقه " فرانسیسکن ها " از خود آزاری لذت می برد . تازه از دیگر آزاری هم بدش نمی یومد . خلاصه از استانبول رفتیم قونیه ، از قونیه ، کاپادوکیه ، از کاپادوکیه رفتیم سیده و از سیده هم من اومدم آنکارا و بعدشم تهران . ولی اون پس از اقامت و گذر از چند شهر رفتش استانبول و بعدشم تهران .
می بینید که بنده چه اخلاق ماهی دارم .

۷ نظر:

دختر تنهاي گندم گفت...

سلام
من كه گيج شدم اينجا يكي استاد ميشه يكي زن ميخواد يكي نميخواد... يكي ميره مصاحبه واسه كار... يكي ميره دامغان استاد ميشه...يكي ميخواد صاحب خونه بشه البته با ازدواج... انوشيروان و آيين عزيز من شما رو باهم قاطي كردم الان نميدونم كي استاده كي رفته مصاحبه كي از ازدواج بدش مياد و كي صاحبخونه شد كي رفته بود پيش اون آرايشگره روسي واييييييييييييي.....

انوشیروان بهدین گفت...

من انوشیروان بهدینم
در مقطع فعلی :
- نه خونه دارم .
- نه زن دارم .
- نه استادم.
- نه مصاحبه می رم.
- نه دامغان می رم .
- نه می خوام ازدواج کنم.
- نه پیش آرایشگر روسی می رم.
ایشاللا که اطلاعات کافی و وافی دادم .

فریده الیاسوندی گفت...

همه آدم ها در یک چیز مشترکند و ان متفاوت بودن است

آیین اهورایی گفت...

یه راهنمایی ساده اسم نویسنده را قبل از خواندن نگاه کنید

فریده الیاسوندی گفت...

همه آدم ها در یک چیز مشترکند و ان متفاوت بودن است

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ فریده :
و اینگونه بود که خداوند انسان را آفرید

انوشیروان بهدین گفت...

پاسخ آیین :
خوشم میاد که تم فکریت آموزشی شده . همش در حال یاد دادنی . راستی اینقدر از استادی گفتی هوس تدریس کردم . از جلال خبر نداری ؟