۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

خواب در بیداری

اینجا بر تخته سنگ
پشت سرم نارنجزار
رو در رو دریا مرا می خواند
سرگردان نگاه میکنم
می آیم ، میروم آنگاه در میابم که همه چیز یکسان است و با این حال نیست
آسمان روشن و آبی ، کنون ابر و ملال انگیر
سپید پوشیده بودم با موی سیاه
اکنون سیاه جامه ام با موی سپید
می آیم ، می روم می اندیشم که شاید خواب بوده ام
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
خواب بوده ام ، خواب دیده ام
عطر برگهای نارنج چون بوی تلخ خوش کُندر
رو در رو دریا مرا می خواند
می اندیشم که شاید خواب دیده ام
می اندیشم که شاید خواب بوده ام ، خواب دیده ام
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست

۱ نظر:

بارون گفت...

سلام دوستان با یه نیمچه شعر به روزم