۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه


یک روز دلم چون گیس،‌آشفته و ریساریس


۷ نظر:

بارون گفت...

یک روز دلم چون آب
شفاف ولی بی تاب

آیین اهورایی گفت...

یک روز دلم چون برگ
سبزینه و رگ در رگ

فریده الیاسوندی گفت...

و یکبار هم در بیابان کاشان هوا سرد شد....

انوشیروان بهدین گفت...

یک روز دلم غمگین
سرخورده از آن ، وز این
یک روز دلم با یار
با اوست سخن بسیار
وز غصه تهی آن روز
بی ناله و اشک و سوز
ای دل تو فدایش باش
افتاده به پایش باش
وز حلقه ی زلف یار
آن حلقه ی چونان دار
خواهم که بیاویزم
اینگونه برانگیزم...

آیین اهورایی گفت...

يك روز دلم چون غار
بي روح تر از ديوار

بارون گفت...

یک روز دلم چون بید
پای دلکی لرزید
یک روز دلم چون خون
دیوانه تر از مجنون
یک روز دلم چون باد
رقصید در این بیداد
یک روز ،نه هرروزم
یک غصه می آموزم..............

آیین اهورایی گفت...

قبول نیست دو تا شاعر دارین پدر من و در میارین
مردی تو پی اچ پی بنویس