۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

تلفن

یه گوشه اتاق نشسته بود یه دفترش کنارش بود
هر بار که شماره می گرفت یه آه بلند می کشید یه خط به دفترش میزد و شماره بدی را می گرفت
همیشه می گفت 4782969 حالت که بیشتر نداره حتمن دوباره می تونم صداشو بشنوم  
<><><><>

۶ نظر:

بارون گفت...

سلام آیین جان کجایی؟

بارون گفت...

ای بابا حالا چرا قاطی میکنید من منظوری نداشتم که گفتم کجایی دیدم خبری ازتون نیست خواستم حالتونو بپرسم خیلی عصبانی هستید ما کوچیک شماییم فقط نیت احوال پرسی بود
اصلا نظرم ندادید ندادید همین که سری به ما بزنید ما راضیم خدا عوضتون بده....بچه زدن نداره

انوشیروان بهدین گفت...

به دل نگیر بارون ، این همین جوریه

بارون گفت...

قول میدم دیگه بی نظر از این منطقه رد نشم .............

ناشناس گفت...

سلام
اخه شما هم منو فراموش کردین
خیلی دلم براتون تنگ شده بود مخصوصا برا تو
نیس کل کل میکردیم حال میداد
به هر حال شرمنده هموطن

sasa گفت...

اون نظره که نوشته ناشناس ماله من بودا